تکرار تجربه تلخ
پريوديم چندروز عقب افتاده بود و فکر میکردم بخاطر استرسه. نگران شده بودم. یه بی بی چک زدم و در کمال تعجب خط دوم ظاهر شد. هیچ وقت ب بارداری ناخواسته اعتقاد نداشتم و می گفتم الکی میگن مگه میشه کسی نخواد???! سالگرد سقط اولم بود و به خودم می گفتم شاید خدا میخواد خوشحالم کنه توی همون تاریخ. از طرفی وضعیت آزمایشها معلوم نبود و خودم رو سرزنش میکردم و صدالبته بیشتر همسری رو. دوباره امید دادنها شروع شد خودم و همسری این دفعه با امید بیشتری به قضیه نگاه میکردیم و این رو خواست خدا ميدونستيم و می گفتیم میخواد در حقمون معجزه کنه. خونه مادر همسری زندگی میکردیم و من از لحاظ استراحت مشکلی نداشتم میخوردم و میخوابیدم توی ضمیر ناخواداگاهم منتظر هفته ششم بودم ک اگه بسلامتی رد. شه خطر سقط رو شاید رد کنم. دعای جوشن کبیر رو خونده بودم و بسته بودم دور شکمم. نماز حضرت زهرا رو خونده بودم. امااا......
هفته ششم شد و دوباره خونریزی . دوباره آمپول دوباره شیاف پروژسترون. ولی خونریزی ادامه پیدا کرد شبیه پريودي بود فرقشو دیگه میدونستم. ولی این دفعه چیزی دفع نشد . نگران خارج رحمی بودم . سونوگرافی چیزی رو نشون نداد و آزمایش بتا هم اومد پایین. دکتر میگفت بعضی وقتا هورمونهای بدن کم و زیاد میشن ولی این میشه جز سوابق سقطت.
حالا شده بودم مرده متحرکي ک بي هدف زندگی میکرد بچه دخترخاله م ک همزمان با حاملگی اولم اونم حامله شده بود حالا یک سال و نيمش بود و من با دیدن هربارش فکر میکردم اگه اون اتفاق لعنتی نیفتاده بود الان همبازی هم بودن
دختردایی همسری هم زایمان کرد و سیل جملات ایشالا روزی تو و دیگه بجنبین و گذاشتیم کی بطرفمون سرازیر شد . دیگه نميدونستن منم از خدا فقط همینو میخوام. خیلی حساس شده بودم خبر حاملگی با زایمان هرکس رو می شنیدم واسه اون خوشحال میشدم و واسه خودم ناراحت و ساعتها گریه میکردم. نمیدونم چرا همه همکاران هم اون موقع حامله شده بودن!
حالم خیلی بده .....