معجزه بعد از سقط مکرر

تولد یک فرشته

امروز یک ماه هست ک تو پا ب این دنیا گذاشتی و دنيامو قشنگ کردی به چند هفته پیش ک فکر میکنم وقتی هنوز تو دلم بودی ب وقتی که تپشهاي قلبت و تکونات کم شد به لحظه های پر استرسي ک توی بیمارستان من و بابایی کشیدیم به وقتی ک دکتر گفت موندن تو پنجاه پنجاه هست به اون لحظه ای ک توی اتاق عمل با بیحسی توروبدنيا آوردن و اوردنت پیشم و خیالم راحت شد از بودنت به اون لحظه ای که اوردنم بخش ولی تو نبودی تورو برده بودن به NICU چه روزهای سختی بود ب سختی شیر ميدوشيدم و میدادم تحویل بخش تا بهت بدن اولین باری ک بغلت کردن با اون همه لوله هایی ک بهت وصل بود یادم نمی ره اولین آغوش اولین شیر دهی و بعد از پنج روز باهم رفتیم خونه بماند ک زرد شدی و دستگ...
13 فروردين 1396

روزهای زیبا

فرشته عزیزم باورم نمیشه امروز وارد پنجمین ماه باهم بودنمان شدیم. هر روز همراه با خوندن چهارقل و آیت الکرسی برای همه اونایی ک چشم انتظارن دعا میکنم چون میدونم اونایی که مثل من سخت منتظر بودن چ حالی دارن. مطمینم خدا رحمتش شامل حال همه میشه. عزیزکم الان دو هفته است دارم تکوناتو حس میکنم نمیدونم چکار میکنی اون تو ک این همه به من لذت میده . بیتابانه منتظرم روی ماهتو ببینم. اون قدر هول بودیم من و بابایی که همین حالا سیسمونیتم خریدیم و کم کم باید اتاقتو آماده کنیم.  
24 مهر 1395

معجزه کوچک اما بزرگ من

معجزه کوچک من ؛ماه من ؛ الان ده روز هست ک تپش های قلب کوچيکتو دیدم و هنوز انگار رو ابرها هستم؛ وقتی دکتر سونوگرافيست تپش قلب تو نشون همسری داد ب پهنای صورت اشک ریختم از خوشحالی و از ناباوری ؛ امروز هشت هفته هست ک در وجود من داری شکل می گیری و من هر روز خداروشکر میکنم هر ساعت و هر ثانیه ؛ شاید باورش سخت باشه ولی حتی درد آمپول انکسوپارين ک هرروز باید دورنافم بزنم برام درد شیرینی هست ؛ به عشق وجود تو غذا می خورم و به ذوق وجود تو میخوابم. تو معجزه بزرگ منی تا آخر ش باهات هستم تا آخرش باهام بمون........ اکسیر من؛ نه اینکه مرا شعر تازه نیست.... من از تو می نویسم و این کیمیا مرا کم است
21 مرداد 1395

گذر روزها

روزها یکی یکی می گذرند و عمر هست که میگذره امروز داشتم به این فکر میکردم تازه یک ماه هست از سفر یزدم گذشته و انگار خیلی وقت پیش بود........... دارم کم کم32 ساله میشم و عدد سنم با دهن کجی داره بهم میگه روزها برای مادر شدن داره دیر میشه. ای کاش هیچ جشن تولدی نبود یا حداقل توی تولدمون سنمون با پررویی روی کیک تولد خودنمایی نمیکرد. همه چیز برای من این روز ها به مادر بودن ارتباط پیدا میکنه حتی شمع روی کیک تولد. حتی هفتمین سالگرد ازدواجمون. همه چیز داره نشون میده چقدر داره دیر میشه. بعد از سه سال تلاش هنوز انتظار کشیدن رو بلد نشدم این که یک ماه دیگه هم بنا به گفته دکتر باید صبر کنم هنوز سختمه. هوای این روزهای من هوای دوگانه ای هست. از یه طرف دوست...
28 ارديبهشت 1395

سفر دوم به یزد

روز جمعه برای بار دوم راه یزد رو پیش گرفتیم با دلی سرشار از امید در عین ناامیدی. دو حس متفاوت. شب قبلش شب آرزوها بود و من فقط گریه کردم و زار زدم و از خدا خواستم همه اونایی که منتظر بچه هستن خیلی زود خبرهای خوبی بشنون و من هم بشنوم. صبح زود همسری رفت نوبت گرفت جواب آزمایشها رو هم گرفتیم و منتظر دکتر نشستیم. دکتر نسرین قاسمی متخصص ژنتیک و سقط مکرر. آزمایشها رو دید و گفت برم سونو واژینال و دوباره بیام پیشش . همون مرکز متخصص زنان منو دید خیلی با حوصله و خوش اخلاق ی عالمه ازم سوال کرد و وارد پرونده کرد و بعد سونو واژینال . بهم گفت چقدر سپتومت رو خوب عمل کردن دکترت واقعا ماهرانه عمل کرده. و من هم خیلی خوشحال شدم. جواب سونو رو بردم پیش دکتر قا...
27 فروردين 1395

سفر به یزد

بعد از کلی تحقیقات بالاخره با همسری تصمیم گرفتیم به کلینیک تحقیقات سقط مکرر یزد دکتر افلاطونیان مراجعه کنیم. صبح جمعه ساعت 8 حرکت کردیم و ساعت 2 اونجا بودیم. هتلی که گرفتیم خداروشکر خیلی نزدیک به پژوهشکده علوم تولید مثل بود و پیاده هم میشد رفت. عصر و شب توی یزد گشتیم میدان امیرچخماق و تالار قصر آیینه و پارک هفت تیر . دوست داشتم یجای شلوغ باشم و تنها جای شلوغ پارک هست. پارک برای من یعنی عذاب . با دیدن بچه هایی ک بازی میکنن کلی حسرت میریزه به دلم. حسرت اینکه کاش منم الان دست بچهه مو میگرفتم و سوار سرسره ش میکردم. خدایا ممنون میشم ا زت این لحظه زودتر نصیب من و همه منتظرا بشه. تلویزیون هتل خراب بود و حوصلمون بدجوری شب سررفت اجبارا زود خوابیدی...
20 فروردين 1395

تجربیات 2

امروز نوبت دکتر وفایی داشتم دکتر بسیار مهربونی هست. با دقت همه پروندمو خوند اونم تقریبا نظر دکتر عمویی رو داد ولی خیلی قشنگ تر. گفت شما جزء کسایی هستی که علت سقط نامشخصه. گفت سه ماهه دیگه اقدام کن گفت از این به بعد اسیدفولیک 5 بخورم آزمایش ذخیره تخمدان نوشت که روز سوم پریودی انجام بدم. و گفت IUI برای کسی مثل شما نیست و اون هم IUI رو رد کرد. و شاید نزدیک به ده دقیقه باهام حرف زد بهم دلداری داد حرفای قشنگی زد و گفت که برم پیش روانشناس بخاطر افسردگی گفت حق داری بعد از 4 تا سقط افسرده باشی. خوب اینم از مشورت با دکتر دوم تا حالا دوتا دکتر نظرشون یکی بوده مونده دکتر رستمی ک اونم نمیدونم کی نوبت گیرم بیاد. یکی از دوستای نی نی وبلاگی لطف کرد و...
12 اسفند 1394

تجربیات

امروز نوبت دکتر عمویی داشتم. وقتی توی صف انتظار بودم تا نوبتم شه، یه دختر جوون از اتاق دکتر اومد بیرون با چشمهای گریون منشی بهش گفت: تو هم گریه؟ و این یعنی اون روز خیلی ها با چشمهای گریون اومدن بیرون. خدایا ای کاش هیچ کس مریض نبود ای کاش ............ امیدوارم چیزایی ک مینویسم بدرد کسایی که مثل من تجربه سقط مکرر دارن بخوره. امروز برای اونا مینویسم: وقتی نوبتم شد و ماجرای سقط چهارم را برای دکتر مو به مو توضیح دادم و پرسیدم دکتر برای من دقیقن بگین علت سقطهام چیه؟ من مشکل ایمنی و انعقاد خون دارم؟ بهم نگاه کرد و گفت: اون که بله و علت سقط هاتم خیلی ساده دلیلشو نمیدونیم!!! پرسیدم خوب من چکار کنم گفت: " تو هر آزمایشی لازم بوده دادی هر عکس...
8 اسفند 1394

دستم به تو هرگز نرسد ماه بلندم

این روزها من حالم بده جلو همسری نمیتونم ابراز ناراحتی کنم انقدر از ناراحتی من غمگین میشه که احساس میکنم الان سکته میکنه یا سرشو میکوبه به دیوار تحمل اشکامو نداره. هر روز ازم میپرسه اطلاعات جدید توی نت پیدا نکردی و من از موسسات ناباوری یزد و اصفهان و تهران و شیراز براش میگم از کلینیک دکتر رستمی میگم از روش IUI و کسانی که مثل من هستن بهش که نگاه میکنم غم توی چهره شو میخونم. خیلی دلم میخواست بعنوان اولین پسر خانواده ش، اوین نوه ازون باشه. ولی جاریم که خواهرم میشه این روزها بفکر بچه دار شدنه. دعا میکنم اون بسلامتی این راهو بره. حال پدر همسری بده حداقل نوه شو چه از من چه از خواهرم ببینه. میدونم اگه اون حامله بشه همه نگاه ها به سمت من هجوم م...
4 اسفند 1394